این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است....
با اینکه می دانم تو دیگر مرا فراموش کرده ای!!؟؟
.............................
سنگ را بر میدارم شیشه اتوبوس را میشکنم
میگویم نگه دارید پیاده میشوم
فریاد میزند : اینجا ایستگاه نداریم
مرا ده ایستگاه دورتر از ارزوهایم پیاده میکند